معنی واقع گرایی
فرهنگ معین
گرایش و توجه به واقعیت ها و پرهیز از خیال بافی، وفاداری به طبیعت یا زندگی واقعی و بیان دقیق آن بدون خیال پردازی. نک رئالیسم. [خوانش: (~. گَ) [ع - فا.] (اِمص.)]
فارسی به انگلیسی
Realism
فارسی به عربی
واقعیه
حل جدول
رئالیسم
مکتب واقع گرایی
رئالیسم
نام گرایی
-اصالت تسمیه
-نام گرایی، نظر یا آیینی فلسفی است که اعلام میکند موجودات دارای ماهیت یا ذات نیستند و تعریفها در کل به گوهر موجودات بازنمیگردند و بیان عینی یا بازتاب واقعی نیستند؛ بلکه برداشتهایی هستند که خودمان آنها را در مورد چیزها و امور مطرح کردهایم. تمامی عنوانها و اصطلاحهای کلی از جمله آنها که گویا قرار است در منطق، نوع و جنس را متمایز و مشخص کنند، اسامی قراردادی هستند؛ یعنی نشانهها یا نمادهایی برخاستهاند و وجود عینی و واقعی ندارند. فقط امور خاص و مشخص وجود دارند. امور کلی یا جهانشمول یعنی امور تجریدی، ایدهها و ذاتها وجود عینی ندارند و جز زادههای تخیل یا زبان ما به حساب نمیآیند. سرخی در دنیا نیست؛ چیزهایی وجود دارند که سرخ هستند. از نظر یک نامگرا اموری که با یک نام خوانده میشوند، در هیچ چیز با هم شریک نیستند، مگر همان نام.
فرهنگ فارسی هوشیار
در ترکیبات آید و صفت را حاصل مصدر سازد بمعنی گراییدن: دست گرایی سرگرایی لشکر گرایی.
نور گرایی
در فرانسوی شید گرایی
لشکر گرایی
لشکر کشی: بلشکرگاه ماند دشت و گلها اندر او لشکر بود بر دشت به لشکر گرایی چون بهار آید. (لامعی. مهر 11: 4 ص 1082)
لغت نامه دهخدا
گرایی. [گ َ / گ ِ] (حامص) عمل گراییدن. این کلمه تنها به کار نمی رود بلکه به صورت ترکیب های ذیل آید:
- دست گرایی،: هرکه فضل و قوت خویش بر ضعیفان بپسندد و بدان مغرور گردد و خواهد که دیگران را اگرچه از وی قوی تر باشند دست گرایی کند، هرآینه قوت او برفضیحت و هلاک او دلیل کند. (کلیله و دمنه).
- سرگرایی،:
عاقبت عشق سرگرائی کرد
خاک در چشم کدخدائی کرد.
نظامی.
رجوع به دست گرای، سرگرای و نظایر آنها شود.
دست گرایی
دست گرایی. [دَ گ َ] (حامص مرکب) دستگرائی. رجوع به دستگرائی شود.
واقع
واقع. [ق ِ] (اِخ) نام اسب ربیعهبن جشم نمری. (منتهی الارب).
واقع. [ق ِ] (ع ص) نعت فاعلی از وقوع. رجوع به وقوع شود. || حاصل. (اقرب الموارد). || آنکه سنگ آسیا را نقر کند. || مرغ که بر درخت باشد یا لانه گرفته باشد. (اقرب الموارد). || مرغ فرود آینده از هوا. (منتهی الارب) (آنندراج).
- نسر واقع. رجوع به ذیل همین کلمه شود.
|| آنچه واجب میگردد. لازم. || ثابت. || وضع شده. || نصب شده. || آن که ظاهر میشود و پدید می آید و میرسد. (ناظم الاطباء). || راست. درست. محقق. صحیح. یقین.
- غیرواقع، نادرست. ناصحیح.
|| حقیقت.
- درواقع، در حقیقت. فی الواقع.
|| (اصطلاح نحوی) کوفیان فعل متعدی را گویند. (منتهی الارب) (آنندراج). || (اِ) (اصطلاح کلامی) از نظر متکلمان لوح محفوظ. (تعریفات جرجانی). || (اصطلاح فلسفی) در نظر حکما عقل فعال. (تعریفات جرجانی). || عالم خارج. (کشاف اصطلاحات الفنون). || آنچه در نفس الامر است. (فرهنگ علوم عقلی سیدجعفر سجادی). || (اصطلاح منطقی) قضیه ٔ صادقه. (از فرهنگ علوم عقلی). || مطابقت قضیه ٔ دینیه با خارج. رجوع به صادق و حق و نفس الامر شود. (فرهنگ علوم عقلی). || (اصطلاح عرفانی) هجویری در این باره چنین آرد: مراد از واقع معنائی است که اندر دل پدید آید و بقا یابد برخلاف خاطر و بر هیچ وجه مرطالب را آلت دفع کردن آن نباشد چنانکه گویند «حط علی قلبی و وقع فی قلبی » پس دلها محل خواطرند اما واقع جز بر دل صورت نگیرد که حشو آن جمله حدیث حق باشد و از این جهت است که چون مرید را در راه حق بندی پدید آید آن را قید گویند و گویند واقعی افتاد. (کشف المحجوب ص 502، از فرهنگ مصطلحات عرفا تألیف سیدجعفر سجادی).
عربی به فارسی
واقع شده در , واقع در , جایگزین
واژه پیشنهادی
برون گرایی
فرهنگ عمید
قرارگرفته، پابرجا، برقرار،
(اسم) حقیقت امر،
[قدیمی] فرودآینده از هوا،
[قدیمی] فرودآمده،
معادل ابجد
418